مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

مسافر کوچولو مانی

امداد مامانی!!!!-خیس نیس!!

سلام ديروز عمو مصطفي دوست بابا همرا دخترش اومدن دنبال شما رفتين پارك زيتون يا به قول خودت "پارك ايتون"كلي بهت خوش گذشت وقتي اومدي خونه برام تعريف كردي چي شده ميگفتي "ني ني اوشتاد" يعني ني ني افتاد يه چيزايي هم گفتي كه نفهميدم فقط ميگفتم اها اها اينطوري شد شما هم سرت تكون ميدادي ميگفتي اره.   امروز صبح هم هوس آب بازي كردي رفتي حمام.  طبق معمول كه يه چيز كوچولو تو دستت ميگيري اين بار يك قطعه از خونه سازي ات بردي حمام تا بازي كني .  بعد حمام لباس كه تنت كردم دويدي و افتادي پا نشدي  هي صدام كردي گفتي "مامان ماني اوشتاد"از اون گريه هاي الكي هم كردي ولي بهت گفتم پسرم خودت بلند شو ديد...
29 آذر 1391

قبل از شب يلدا

                      سلام   شب يلدا نميدونم ميريم مهموني يا نه چون قراره بريم شايد مهمون بياد واسمون   به هر حال شب يلداي همه ني ني ها مبارك باشه اگه ميتونيد بريد پيش مامان بزرگ بابابزرگ فال بگيريد هندوانه بخوريد وخوش باشيد   ...
28 آذر 1391

بازي ونقاشي

  سلام مانی جون من، ٥شنبه رفتیم ستاره یه دوری زدیم بعدش مهسا جون مامان مهدیس  رو دیدیم قرار گذاشتیم بریم پارک زیتون،یه کم خرید کردیم ورفتیم خونه مهسا جون تماس گرفت البته من نشنیدم بعد اقا مصطفی بابای مهدیس به بابا زنگ زدو بالا خره رفتیم پارک ،به شما خیلی خوش گذشت همیشه دنبال مهدیس بودی میگفتی نی نی، نی نی ام بیا میرفتی رو سرسره میشستی تا بیاد با هم سر بخورید،ما مامانها هم نشستیم کلی با هم حرف زدیم وخندیدیم.     ساعت ١ شب بود که اومدیم خونه.       راستش دلم میخواد یه سر برم شمال دلم برای هوای سرد تنگ شده الان که با خاله فرشته صحبت میکردم میگفت هوا ...
25 آذر 1391

پارك

سلام            ديروز غروب ماني بردم پارك كنار خونه، اولش كسي نبود خواستم برگردم چون راستش ترسيده بودم بعد ديدم كم كم بچه ها ميان منم موندمو ماني رفت چند تا سر سره حسابي بازي كرد البته تنهايي بهش كيف نميده همين كه پارك رو خالي ديد گفت:" ني ني نيست....."اما توي همون چند نفري كه اومده بودن يكي از دوستاش بنام ياسين اومدو كلي با هم بازي كردند منم خوشحال شدم چون اينجا كه زندگي ميكنيم هيچكدوم از خوانواده من و هسرم نيستن و ما تنهاييم فقط با دوستانمون در اتباطيم شما هم حتما ميدونيد كه ارتباط با خانواده يه لذت ديگه اي داره به هر حال...  &nbs...
23 آذر 1391

یه شب مهمانی

سلام ٥شنبه مهمان داشتیم دوست بابا با خانوادش اومدن خونه ما ،یه دختر گوچولو داشتن که اسمش مهدیس بود از بعداظهر بهت گفتم مامانی نینی میخواد بیاد خونمون با هات بازی کنه گفتی:نی نی نه نی نی برو،ولی وقتی اومدن کلی باهاش بازی کردی خوش گذروندی البته یه یک نی نی رو اذیت کردی چون هرچی از اسباب بازیهاتو بر میداشت میگفتی "مال مانیه"ازش میگرفتی ولی یه مدت که گذشت با هم خوب دوست شدید.  کلی بدو بدو کردید تا اونجا که دیگه صدای ما بابا مامانا بهم نمیرسید هر چند وقت یه نگاهی بهتون میکردم که یواشتر بازی کنید بعضی اوقات هم میرفتید تو اتاق رو تخت بالا وپایین میپریدیدبه هر حال کلی خوش گذشت موقع رفتن مهمانها یک گریه ای کردی که شما ر...
18 آذر 1391

يه روز بزرگتر

سلام به همه مامانا و بچه هاي ناز نازي هواي بيشتر شهرها الان ديگه سرد شده و بخاريهاي خونه روشن،اما هنوز سرما به اينجا نيومده و هواي اينجا بهاريه.پس دوستاني كه در آب وهواي سرد زندگي ميكنيد لطفا جاي مارو هم خالي كنيد يه روز صبح ماني خوشگل مامان بهم گفت مامان ميخام آ ب بازي كنم ،منم وان حمامشو اماده كردم واسبابازيهاشو تو ش گذاشتم ماني جون ماماني هم رفت وكلي خوش گذروند منم تونستم به كارام برسم اينم اقاي مو طلايي ليف ماني جون اين كارا شايد خيلي كوچيك باشه ولي همين كاراي بچه هاست كه نشون ميده دارن بزرگ ميشن و همين بزرگ شدنشونه كه به مامان باباها لذت ميده ماني 15 روز بعد از اينكه از 2سالگيش گذشت توالت رفتن ياد گرفته و...
15 آذر 1391

محرّم ونذری

سلام امروز پنجم محرّمه ،یادش بخیر بچه كه بودم مامانم شب تاسوعا غذای نذری میپخت همه فامیل جمع میشدن بعداز پخش غذا وخوردن میرفتیم هیأت با دختر خاله ها دختر دایی ها بعد شب عاشورا خونه خاله ام خلاصه كلی خاطره،توی شهر ما همه هیأت های هر محله ای یه مسیر خاص داشتن ،مردم هم اطراف وا میستادن نگاه میكردن وهمراهشون میشدن،البته خدا مامان وبابام نگه داره هنوز هم نذری میپزن ولی من نمیتونم برم ،راهم خیلی دوره ،خیلی دوست داشتم اونجا باشم   از صبح مادر مشغول میشه وبوی غذا خونه رو میگیره بوی خاص خودشو داره قابلمه های بزرگ پلو و خورشت ،آلو قیصی و فسنجان حالا كه چند سال من نرفتم سعی میكنم آش رشته درست كنم بین همسایه ها پخش...
13 آذر 1391

تاسوعا

درود به همه دوستان محرم امسال هم اومد ورفت چقدر زود یه سال میاد و میره انگار همین دیروز بود كه با خاله فرح روز عاشورا بیرون رفتیم. امسال بیشتر از طریق تلوزیون مراسم نگاه میكردم چون بیشتر شهرهارو نشون میدادن مخصوصا شبكه باران كه شهر های استان هم نشون داد،اونجا بارون بوده وهواسرد یه حال و هوای دیگه داره   امسال فقط خودمون بودیم شب تاسوعا  آش رشته یختم بین همسایه ها پخش كردم خدا رو شكر كه امسال هم آش درست كردم گرچه اگه پیش خانواد بودم خیلی بهتر بود چون مراسم شهر خودمو بیشتر دوست دارم شب عاشورا مانی بردیم بیرون ،با یكی از بچه های همكار باباش كلی بازی كرد یه".  سك سك" هم براش خریدم كه تا اومدن خونه دستش بود آخ...
13 آذر 1391

دندان نیش+یه چیز عجیب

درود     امروز هوا خیلی خوبه مثل بهار، حال وهوای بهاری به ادم نشاط وشادی میده مانی یه دندون نیشش تازه در اومده حالا دیگه وقتی میخنده دندونای جلوش كامل شده اما هنوز دو تا از دندونای شیری در نیومده میگن بچه كه دندوناش دیر در بیاد بهتره البته تا سه سالگی چون بعضی از بچه ها زیر یك سال دندوناشون یهو در میاد ولی خیلی اذیت میشن خدارو شكر دندونای مانی اذیتش نكرده     دیروز موقع غروب نم نم بارون میومد با مانی رفتیم یه دوری بزنیم هوا یه كم سرد شده بود یعنی لازم بود كه لباس آستین بلند تنش كنم البته با باب اسفنجی،بابای مانی هم سر كار بود،وقتی اومدیم خونه مانی انگار انرزژیش بیشتر شده بود كلی بالا وپایین پرید ومیگ...
13 آذر 1391

ياد در ياد

سلام سلام يه شعر دارم واستون ياد در ياد نميدانم كجا چشم در چشم نميدانم چرا؟      تودر آنسوي شقايق     ومن اين سو تنها پل يادت در تب خاطره ام آتش شد                     ومن از باغ جدا بي جهت نيست كه من در پي راز جدايي هستم در پي يك سبداز سيب كه يك دانه آن نيم خورده بجا مانده سوا شب عيد است عجب كوه غمي دارم من سفره عيد من اين بود: غم  واندوه وطلب و ياد تو ،كه بر آيينه ام بود سيب هم بود نگفتم آري اين همان نيمه سيبي است ...
13 آذر 1391